فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، ماه خدا، ماه رحمت و آمرزش و بهار قرآن
بر همه مسلمانان جهان مبارک باد.
********************************
به نام حق
السلام علیک یا فاطمه زهرا (س)
السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین (ع)
السلام علیک یا ابا صالح المهدی (عج)
خدایا
از گناهان ما بگذر
و به حق همه شهداء کمکمون کن تا بتونیم بنده واقعی تو باشیم
هم سپاهی:
بودن را باور کن و تا زمانی که زنده هستی با عشق زندگی کن
پس به نیت قربت آماده شو ، وضو بگیر و با تن پوشی از دعا و نیایش
در محلی آرام ، دلبستگی دنیوی را قطع کن و به هیچ چیز جز او نیندیش.
شماره بگیر و از ته قلب صدایش کن
و او را به بزرگی و یکتا بودن یاد کن.
می خواهی آسمان دلت آبی و خورشید ، روشنگر زندگی ات باشد.
می خواهی زبان گلها را بدانی و راز خلقت را در یابی پس به او توکل کن.
دست هایت را بالا ببر ، وجودت را سر شار از عشق و تمنا کن
و به او بگو دوستش داری و فقط او را می ستایی، از او کمک می جویی ،
بخواه که راه راست را به تو نشان دهد ،
خودت را گم کن
بگذار هیچ نقشی از تو بر زمین نماند، بال هایت را باز کن ،
به سوی معبود حقیقی پرواز کن.
از او بخواه اختیار را از دست تو گرفته و به جایت تصمیم بگیرد ،
وقتی او را به بزرگی یاد کردی و در برابرش سر به سجده نهادی
وقتی صدای ناله هایت به عرش کبریا رفت و قلبت تپید.
قطرات اشک در چشمان زیبایت حلقه زد و گرمی اش را بر گونه هایت حس کردی
آن هنگام که در گفتن :
ایاک نعبد و ایاک نستعین
دلت شکست و صدایت لرزید ،
بدان که گوشی را بر داشته است
و بشارت می دهد :
بنده به من بگو چه می خواهی تا دعایت را اجابت نمایم.
در این لحظه فرشته ها ناظر این همه شکوه و عظمت هستند
بدان که اگر به صلاح تو باشد همه چیز به تو عنایت می کند.
هم سپاهی
دعا کن همیشه با تو در تماس باشد
و اگر روزی یادت رفت زنگ بزنی ،
تو را بیدار کند و عبادت را در تو بپروراند.
هر لحظه منتظر باش
تا تو را در مسیر زندگی هدایت کند.
تنها سعی کن
برای چند لحظه به جز او همه چیز را فراموش کنی....
ملاصدرا می گوید
خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک میشود
و به قدر نیاز تو فرود میآید، و به قدر آرزوی تو گسترده میشود،
و به قدر ایمان تو کارگشا میشود،
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود،
و به قدر دل امیدواران گرم میشود...
پــدر میشود یتیمان را و مادر.
برادر میشود محتاجان برادری را.
همسر میشود بی همسر ماندگان را.
طفل میشود عقیمان را. امید میشود ناامیدان را.
راه میشود گمگشتگان را. نور میشود در تاریکی ماندگان را.
شمشیر میشود رزمندگان را.
عصا میشود پیران را.
عشق میشود محتاجانِ به عشق را...
خداوند همه چیز میشود همه کس را. به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح؛
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا!
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف،
و زبانهایتان را از هر گفتار ِناپاک،
و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار...
و بپرهیزید از ناجوانمردیها، ناراستیها، نامردمیها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند، چگونه بر سفرهی شما، با کاسهیی خوراک و تکهای نان مینشیند و
بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد، و در دکان شما کفههای ترازویتان را میزان میکند
و "در کوچههای خلوت شب با شما آواز میخواند"...
مگر از زندگی چه میخواهید،
که در خدایی خدا یافت نمیشود، که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود، که به نفرت پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود که به خلاف پناه میبرید؟
قلبهایتان را از حقارت کینه تهی کنیدو با عظمت عشق پر کنید.
زیرا که عشق چون عقاب است. بالا میپرد و دور... بی اعتنا به حقیران ِ در روح.
کینه چون لاشخور و کرکس است. کوتاه میپرد و سنگین. جز مردار به هیچ چیز نمیاندیشد.
بـرای عاشق، ناب ترین، شور است و زندگی و نشاط.
برای لاشخور،خوبترین،
پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم ، درد "بی کسی" بود
دکتر علی شریعتی
الهی ، همچو بید می لرزم مبادا
که به هیچ نیرزم
الهی ، به حرمت آن نام که تو دانی
و به حرمت آن صفت که تو چنانی
که ما را از وسوسه واز هوای نفسانی
واز غرورنادانی نگاه دارکه می توانی
الهی ، ندانستم ، چون دانستم نتوانستم...
وای، باران؛ باران؛
شیشه پنجره را باران شست.
از دل من اما،
چه کسی نقش تو
را خواهد شست؟
من شکو فائی گلهای امیدم را در روءیاهامی بینم،
و ندائی که به
من می گوید:
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است
از گریبان
تو صبح صادق، می گشاید پر و بال.
تو گل سرخ (نازنین)منی، تو گل یاسمنی
تو مثل
چشمه نوشین کوهسارانی
تو مثل قطره باران نو بهارانی،تو روح بارانی
تو چنان
شبنم پاک سحری؟
- نه، از آن پاک تری.
تو بهاری؟ نه،- بهاران از توست.
از
تو می گیردوام، هر بهار اینهمه زیبایی را.
گل به گل،سنگ به سنگ این دشت یادگاران
تواند.
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت سوگواران تواند.
در
دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک،اما آیا باز بر می گردی؟
چه تمنای
محالی دارم خنده ام می گیرد!
در میان من و تو فاصله ها ست.
گاه می
اندیشم،
-می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
تو توانائی بخشش
داری.
دستهای تو توانائی آن را دارد؛
-که مرا، زندگانی بخشد.
وتو چون مصرع
شعری زیبا،
سطر برجسته ای از زندگی من هستی.
من در آئینه رخ خود دیدم، و به
تو حق دادم.
آه می بینم،می بینم
تو به اندازه تنهائی من خوشبختی
من به
اندازه زیبائی تو غمگینم
آرزومی کردم،
که تو خواننده شعرم باشی.
-راستی
شعر مرا می خوانی؟-
نه،دریغا،هرگز،
باورم نیست که خواننده شعرم باشی.
-
کاشکی شعر مرا می خواندی!-
وقتی تو نیستی، خورشید تابناک،
شاید دگر درخشش خود
را،
و کهکشان پیر گردش خود را
از یاد می برد. و هر گیاه،
از رویش نباتی
خود، بیگانه می شود.
افسوس!
آیا چه کسی تو را،
از مهربان شدن با من، مایوس
می کند؟
ای مهربان من،
من دوست دارمت؛
چون سبزه های دشت
چون برگ سبز
رنگ درختان نارون.
ای قامت بلند مقدس،تندیس جاودان،
ای مرمرسپید،
ای قامت
بلند ای از درخت افرا
گردنفرازتر
از سرو سربلند بسی پاکبازتر
ای آفتاب
تابان
از نور آفتاب بسی دلنوازتر
ای پاک تراز برفهای قله الوند،
تو ،با
نوشخند مهر،با واژه محبت،
فرسوده جان محتضرم را ز بند درد
آزاد می
کنی.
وبا نوازشت،این خشکزار خاطره ام را،
آباد می کنی.
ای مرمر بلند
سپید،ای پاکی مجرد پنهان
مهر سکوت را ،زین سنگواره لب سرد ساکتت
-بردار
ای
آفریده من،با واژه های ناب
در معبد خیالی خود ساختم تو را.
اما،ای آفریده
من!
-نه، ای خود تو آفریده مرا،
-اینک،
با من چه می کنی؟؟؟؟؟؟!!!!!!
ای
بلند اندام،سیاه جامه به تن،دلبر دلیر، آن شیر
بیا که دیده من
به جستجوی تو
گر از دری شده نومید
گمان مدار که هرگز
- دری دگر زده است
در انتظار
امیدم،در انتطار امید
طلوع پاک فلق را،چه وقت آیا من
به چشم- غو طه ورم در
سرشک-
خواهم دید؟؟؟!!!
تو ای گریخته از من! حصار خلوت تنهایی مرا بشکن
به
من بتاب،که سنگ سرد دره ام
که کوچکم،که ذره ام
مرا ز شرم مهر خویش آب
کن
مرا به خویش جذب کن،مرا هم آفتاب کن.
ای دو چشم،روشن باش!(فانوس روشن
باش)
من ندانم که کیم ،من فقط می دانم